می خواهم طاقت بیارم و همه چیز را در یک سطر تمام کنم ...
حرف هایی که گفتنشان ممکن است سال های سال به طول بیانجامد ...
پذیرای تمام دوستان غریب و آشنا هستم ...
ارادتمند ....
به شانه های سست باد ، منم که تکیه داده ام
به این دو چشم بی گناه عذاب گریه داده ام
منم که از کوه خودم همیشه کاه ساخته ام
برگ برنده داشتم ولی همیشه باختم ....
تشنه ی نوشتن ام ، اما سیراب شدن در کار نیست ...
مثل زنی که حشر اش بالازده است ، اما هیچ مردی نتوانسته ارضایش کند ...
بوی آمدنت را دوست دارم ،
مثل گذشته آرام ، مهربان و با قوت قلب می آیی ...
بوی همان کسی که هرگز نداشتمش ...
گاهی می شود میان این همه تناقض ،
چشم هارا بست ، یک نفس عمیق کشید ، و پشت پا زد به همه چیز !
گاهی باید همه چیز ، حتی خویشتن خویش را فراموش کرد ...
پشت این لبخند ، سه و نیم لیتر استفراغ را دارم تاب می آورم ،
که حاصل هضم واژه های سخیفی ست که نثارم کردی .
هفت روز دیگر مهمان ناخوانده ام از راه می رسد . او که تمام آرزوهای کودکی تا جوانی ام را برباد داد .
کودکی که امیدوارم مرامش چون پدرش نباشد ...
سطری از سرگذشت یکی از دوستانم ...
یادت بخیر !
تو سهم من نبودی ، اما دوست خوبی بودی ، هرکجا و هرلحظه خاطره ام در ذهنت بود با اینکه ؛
تو سهم من نبودی ...