دلتنگی یعنی
سرکوب فوران انفجارگونه ی یک آتشفشان ،
پشت دو پلک ....
به شانه های سست باد ، منم که تکیه داده ام
به این دو چشم بی گناه عذاب گریه داده ام
منم که از کوه خودم همیشه کاه ساخته ام
برگ برنده داشتم ولی همیشه باختم ....
تشنه ی نوشتن ام ، اما سیراب شدن در کار نیست ...
مثل زنی که حشر اش بالازده است ، اما هیچ مردی نتوانسته ارضایش کند ...